-1-
روز ششم ماه مه، سالروز تولد اورسن ولز است؛ در سال 1915. خیلی کوچک بودم که در فیلم «مرد سوم» برای اولین بار او را دیدم؛ در نقش پر رمز و راز هری لایم. خاطره آن دیدار چنان پر رنگ در ذهنم نقش بسته که به ندرت دلم می آید شاهکار کارول رید را مجددا ببینم، مبادا که به آن حس ستایش اولیه ام از ولز لطمه ای وارد شود. فیلم های دیگر او را هم بسیار دوست دارم؛ از «همشهری کین» و «نشانی از شر» گرفته تا «خانواده باشکوه آمبرسون» و «محاکمه» و حتی همان بخش های ناتمام «دون کیشوت»، که شاید عظمت آنها به همان ناتمام بودن فیلم برگردد. چند نقل قول از ولز بخوانید:
«هیچ فیلمی، خوب از کار در نمی آید مگر اینکه دوربین چشمی باشد که در سر یک شاعر قرار گرفته است.»
«یک هنرمند خوب باید از مردم جدا باشد. اگر چنین نباشد، یک جای کار می لنگد.»
«نپرس واسه کشورت چه کاری می تونی انجام بدی. بپرس ناهار چیه؟»
«پرخوری نقطه ضعفی است نه چندان سرٌی.»
«همه انکار می کنند که من نابغه ام- اما نکته اینه که تا حالا کسی به من نگفته که نابغه ام.»
«دعا نمی کنم چون که نمی خواهم حوصله خدا را سر ببرم.»
«از تلویزیون متنفرم. به همان اندازه هم از بادام زمینی متنفرم. اما نمی توانم از خوردن بادام زمینی دل بکنم.»
«اگر به خاطر زنان نبود، ما هنوز در غاری چمباتمه زده بودیم و گوشت خام می خوردیم، چون که تمدن را به وجود آوردیم که جلوی خانم هایمان پز بدهیم.»
«هیچ کس روی عدالت را نمی بیند. فقط بدشانسی یا خوش شانسی قسمتان می شود.»
«عدم وجود محدودیتها، دشمن هنر است.»
«ما تنها به دنیا می آییم، تنها زندگی می کنیم، تنها می میریم. تنها از طریق عشق و دوستی است که برای لحظه ای این توهم را در خود پدید می آوریم که تنها نیستیم.»
-2-
از صحت و سقم این متن خبری ندارم؛ دوستم کامبیز برایم آن را فرستاده بود، خواندمش، بی نهایت لذت بردم (راستش خودم هم کمی همین مدلی هستم) و اینجا می گذارم تا شما هم بخوانید:
«ادیسون در سنین پیری پس از كشف لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش، كه ساختمان بزرگی بود، هزینه می كرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان هاست!
آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.
پسر با خود اندیشید كه احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سكته می كند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند. پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سرشار از شادی گفت: «پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!! من فكر می كنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حیران و گیج جواب داد: «پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می كنی؟!!!!!! چطور می توانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!»
پدر گفت: «پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمی آید. مامورین هم كه تمام تلاششان را می كنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظره ای ست كه دیگر تكرار نخواهد شد...!
در مورد آزمایشگاه و بازسازی یا نوسازی آن فردا فكر می كنیم! الآن موقع این كار نیست! به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!!»
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود و همان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی دستگاه ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری، او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.»
با این عبارتش این روزها خیلی کار دارم: « كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت!»
-3-
این عکسی از آندره مالرو است؛ همان نویسنده فرانسوی که خدا بیامرز رضا سید حسینی کارهایش را ترجمه کرده. هیچ وقت یادم نمی رود که اولین بار «بیگانه» آلبر کامو را با ترجمه سید حسینی خواندم، پیش از ترجمه آل احمد و خبرزاده و ترجمه شیوای انگلیسی آن. برای همیشه مدیون او هستم، چه زمانی که بین ما بود و چه حالا که از پیش ما رفته.
-4-
نمایشگاه کتاب در حال برگزاری است؛ منتظر پیشنهادهای بیشتر هستم. این هم چند پیشنهاد دیگر از خود من:
- پرواز کن پرنده کوچکم. نجاتی جومالی، ترجمه: رضا سید حسینی. انتشارت سروش.
- مرد بی وطن. کورت ونه گات، ترجمه حسین شهرابی، انتشارات کاروان.
- پشت و رو. آلبر کامو، ترجمه: دکتر عباس باقری، نشر و پژوهش فرزان روز.
- کتاب دلواپسی. فرناندو پسوا، ترجمه: جاهد جهانشاهی، انتشارات نگاه.
شما هم بنويسيد (16)...